Khatereh 3
اون شب پیام داد...
ولی خیلی سرد...
منم همه ی سعی و تلاشمو کردم راضیش کنم.. ولی نشد!!
فرداش به یکی از دوستام که ب قول معروف جای برادر جفتمون بود گفتم تو راضیش کن...
باهاش صحبت کرد... باز نشد...!
خواهرم باهاش حرف زد.. نشد!
ولی...
بلاخره.. بعد چند روز...
ادامه ی حرفامو بخونید...
برچسبها: خاطرات , خاطرات3 , بقیه ی درددل هام , همه چی و , , , ,