جـــ ــــ ــــ ــــ ـــا موندم
از خیلی چیــ ـــــ ـــزها
از خـــ ـــــــ ــودم...
از زندگـــــــــی.
از خنده های تـــ ـــه دل...
از تــ ــو...
حسِ جا موندگی مزخرف ترین حسِ دنیـ ــاست.
برچسبها: جاموندم , ازهمه چی , حتی از خودم ,
خوابگاه پسرا
ساعت ۲ نصف شب یک اتاق
mall;">ساعت ۳ نصف شب کل خوابگاه منهای سرپرست
mall;">ساعت ۴ صبح هنگام خواب mall;">وضعیت تحصیل در خوابگاه mall;">اولین روزهای خوابگاه mall;">گفت و گوی صمیمانه برسرآماده کردن صبحانه بعد از گذست چند روزبرچسبها: خوابگاه پسرا , وضعیت خوابگاه پسرا! ,
اینایـــــــــــ ــــــــی که خنده هاشـــــ ــــــونــــــــــــ
گوشـــــــ ـــــــهـ فلـــــــ ـــــــــــ ــــــــک رو کـــ ــــر می کنهـ ...
همونایی هســ ـــــــ ــــــ ـــتن کهـ
صـــــ ــــــــ ـــــدایـــــ گریه هــــــــــ ــــــــــایـ آرومشــــ ـــــون رو
حتی بالشتشـــــــــ ـــــــــونـ نمی شنوهــــــــ...
موضوعات مرتبط: ، ،
برچسبها: خنده و گریه ی "بـعـضــیا" ,
Khatereh 6
اون شب گذشت...
فردا بعداظهرش دوباره روشن کرد و اس داد!
با غرور فراوان یکی درمیون جواب میدادم...
همون شب برگشت گفت:بزنگ باهم بحرفیم.. دلم واسه صدات تنگیده!!
زنگ زدم.. گفتم تو منو دوسم نداری.. اگه داشتی الآن با خط جدیدت زنگ میزدی
نه با این حال که میگی عاشقمی بازم باید این خطو گاهی روشن کنی که باهم بحرفیم...
گفت:توبگو که دوسم داری تا منم با اون بزنگم...
منم خب نمیخواستم بهش رو بدم.. پیچوندم...!
گفت:دوسم داری؟
گفتم نــــــه!
گفت خب باشه.. ببخش مزاحمت شدم.. مواظب خودت باش!
گفتم اگه دوسِت نداشتم الآن باهات حرف نمیزدم یا اصلا جوابتو نمیدام!
خیلی سرد خدافظی کرد و خاموش کرد!!
فکرکردم ناراحت شده!نگو داشت ناز میکرد.. کلاس میذاشت!
فرداش ساعت 3 از مدرسه که برگشتم خوابیدم.. حدود ساعت 4.30
یه شماره ناشناس بهم پیام داد...
!به لوتی میگم آب بده.. دریا می ده
!میگم گل بده.. گلستان می ده
میگم شماره ی یه دوست بامعرفت بده.. همش شماره تو رو می ده
اینم شماره من.. دلت آروم گرفت!؟
منم از خواب بیدار شدم.. دادم شما؟
گفت نمیشناسی؟
گفتم یه حدسی زدم .. شک دارم.. خودتی؟
گفت آره
.......
ولی یه جای کار می لنگید
!از شبی که اون اومد نرسیدم به غزاله پیام بدم.. یا یکی درمیون جواب میدادم
با غزاله بد کردم.. خیلی.. درکل متاسفم برا خودم
چون حتی ماجرا رو بهش نگفتم.. نگفتم که اون برگشته
برچسبها: خاطره , عکس و خاطه , عکس غمگین , درد دلم ,
Khatereh 5
اونروز نمیدونم چیجوری.. ولی انگار در عرض چند ثانیه رسیدم خونه!!
قشنگ یادمه.. سه هفته قبل مُحرّم بود...
خیلی داغونم کرد.. نمیدونم میفهمید یا نه!؟
بعد اون حرفهاش ولی باز چشم انتظارش بودم...
-خطشو خاموش کرد.. عوض کرد!!
بعدازاون...
خیلی اتفاقی با یه دختر که 1 سال از من بزرگتر بود به اسم غزاله آشنا شدم...
خیلی خیلی خیلی خوشگل بود!
ولی هیچ حسی بهش نداشتم...
دقیقا 2 روز قبل ماه محرم با غزاله آشنا شدم...
تقریبا هر روز همدیگه رو میدیدیم...
اخلاقش دقیقا مثل اون بود.. بخاطرهمین یواش یواش داشت ازش خوشم میومد...
شبهای محرم به بهونه ی حسینیه میومد و تا آخر شب با هم بودیم...
ولی... یکی از همون شبها
"دو روز قبل تاسوعا..."
اون...
برگشت...
پیام داد!
(دوستای گلم برید ادامــه ی حرفها رو بخونید... انشالله خوشتون میاد)
برچسبها: ادامه ی خاطراتم , , , ,
برای زیبا زندگی نکردن عمرتو بهانه نکن...
کوتاهی عمرتو بهانه نکن.. ب خدا قسم عمر کوتاه نیست...
ما کوتاهی میکنیم...
دنیا آنقدر جذابیت های رنگارنگ دارد که تا آخر عمر هم بدوی .. چیزهای جدیدی هست که هنوز میتوانی حسرتشان را بخوری ... پس یک جاهایی در زندگی ترمز دستیت را بکش ، بایست و زندگی کن ...!
زندگی میدان ادامه راه نادرست نیست ، هر گاه پی به ناراستی راه خود بردیم باید به سرچشمه پاکی روان خویش باز گردیم . "حکیم ارد بزرگ"
اگر آغاز زندگی ات با شادی و روز همراه بود در جست و جوی چراغ و پناهگاهی برای شبانگاهان باش...
و اگر آغازش رنج و سیاهی بود از امید در خود چراغی بیافروز
که پگاه خوشبختی نزدیک است. "حکیم ارد بزرگ"
خدای من.. خدای مهربون من... بیشتر از همه و همه تو واسم عزیزی...
توئی که تنهات گذاشتم و تنهام نذاشتی...
بیادت نبودم و بیادم بودی...
بدکردم و با خوبی جواب دادی!
رفیق بی کلک:خدا.
خدای من.. خدای خوب من دوستت دارم.. واسه هرچی که بخشیدی
همیشه این توهستی که ازم حالم رو پرسیدی...
ماهمیشه باهمیم... درست مثل یه سایه باهمیم...
همیشه مثل سایه باهاتم و باهامی...
همیشه دوسِت دارم
ولی حیف که یه مدته که زندگیم تاریک شده...
سایه هم منو ترک کرده...
هیچوقت کسی رو که واقعا دوسِت داره تهنا نذار...!
مطمئن باش بعد یه مدت میفهمی چه غلطی کردی!!!
مطمئن باش...
برچسبها: جمله های زیبا , عکس جالب , عکس زیبا , متن زیبا , از همه چیز ,
★ * ★ * ☆ ★ * ★ * ☆ ★ ♥ * ★ ★ ★ * ♡ ☆ ★ ♥ ☆ * ★ * ♥ ★★ * ♥ ★ * * ★ ★ ♡ * ★ ☆ ♡
خیلی عاشقش بودم و هستم نمیدونم چرا انقدر احمقانه... بچگانه... با خریّت خودم از دست دادمش!!
★ * ★ * ☆ ★ * ★ * ☆ ★ ♥ * ★ ★ ★ * ♡ ☆ ★ ♥ ☆ * ★ * ♥ ★★ * ♥ ★ *
درهرحال همیشه تو قلبم جاودانه...
راستشو بخواید "انشالله"<گوش شیطون کَر>قراره خواننده بشم..
سعی میکنم آهنگامو "فقط" بخاطر اون بخونم...
* ★ ★ ♡ * ★ ☆ ♡ ★ * ★ * ☆ ★ * ★ * ☆ ★ ★ * ♥ ★ * * ★ ★ ♡ * ★ ☆ ♡ ★ * ★ * ☆ ★ * ★ * ☆ ★
برچسبها: ★ * ♥ ★★ * ♥ ,
آهنگی که روز قبل امتحان گوش میدادم :
بیخیال فردااا ، بیخیال فردااا …
آهنگی که بعد امتحان گوش میدادم :
مخور غم گذشته
گذشته ها گذشته
هرگز به غصه خوردن
گذشته برنگشته...!
فانتزی های ذهن من :
وقتی تنها میشی دوستاتو از اینترنت دانلود کنی …
روزا که پشه ها خوابن بری بالا سرشون ویز ویز کنی …
موهاتو بزنی قهر کنه درنیاد …
از خودت فرار کنی گم شی …
برق بره با بزرگترش بیاد …
اشتهات کور شه ببریش مدرسه نابینایان !
برچسبها: عکس و متن جالب ,
4 Khatereh
سه هفته قبلِ مُحرّم(سه شنبه ساعت4)قرارگذاشتیم...
منم که هرروز تاساعت 2.20 مدرسه بودم،بعدش حال نداشتم.. یه حس بدی هم داشتم!
حسی که میگفت نرو.. ولی باز تصمیم گرفتم برم...
حدود ساعت 4 اونجا بودم.. ولی گفت بابام خونه اس و بذار چند دقیقه دیگه.. گفتم بــــاش!
بلخره ساعت 4.30 اومد...
خیلی سرد رفتار کرد.. دلش نمیخواست قدم بزنیم.. فقط نشسته بود!!
بهش گفتم تو چته!؟
تو جوابم یه چیزی گفت که از تو ســــوخــــتم...
میدونید چی گفت؟اگه نمیدونید ادامه حرفامو بخونید...
برچسبها: بقیه حرف هام , درد دل هام , خاطراتم , دل گرفته هام , تنها شدنم ,
تصویری که شما را هیپنوتیزم میکند!
با حرکت چشمهایتان روی نقاط مشکی تصویر زیر متوجه چرخیدن دایرهها میشوید.
( این خطای دید شماست که باعث به وجود آمدن چنین پدیدهای میشود.)
برچسبها: خطاي ديد , هيپنوتيزم , تصويري كه هيپنوتيزم ميكند , ,
سلام دوست خوبم... خواستم بگم خودمم و خودم...
اگه دوست داشتی.. اگه قابل دونستی یه «ندا» بده!
میگی واسه چی؟
خب معلومه دیگه عزیزم.. بعنوان نویسنده مطلب بذاری<لطفا>
برچسبها: دعوت به همکاری , درخواست نویسنده , ,
Khatereh 3
اون شب پیام داد...
ولی خیلی سرد...
منم همه ی سعی و تلاشمو کردم راضیش کنم.. ولی نشد!!
فرداش به یکی از دوستام که ب قول معروف جای برادر جفتمون بود گفتم تو راضیش کن...
باهاش صحبت کرد... باز نشد...!
خواهرم باهاش حرف زد.. نشد!
ولی...
بلاخره.. بعد چند روز...
ادامه ی حرفامو بخونید...
برچسبها: خاطرات , خاطرات3 , بقیه ی درددل هام , همه چی و , , , ,
سر "عشقت" خودمو لو دادم.. راز چشمامو همه فهمید...
عاشقی خونمو ویرون کرده!!
روزا بغض و شبا هق هق.. شده کار شب و روزم!!
خاطرات خــــیلی عجیب اند.. گاهی گریه میکنم...
برای روزهایی که(با او)میخندیدم!
خیلی که "دلتنگت" میشوم.. به آسمان نگاه میکنم...
دلم قرص میشود که تو هم زیر همین سقفی...
تنــــــــــــــهـــــــای تــــــــنـــــهــــــــــام!!
بی قرارم.. واسه چشمات..
اون نگاهی که به یک
دنـــــــــــــــیا می اَرزه...!
موضوعات مرتبط: ، ،
برچسبها: عکس غمگین , متن غمگین , دل گرفته ها ,
دوسدارم یه خورده بریم به عقب تر و بعدش ادامه ی حرفا...
مردادماه89 آشنا شدیم،درست 2 روز بعد از تولدش
یه مدتی باهم بودیم ولی نشد که قرار بذاریم تا...
تا 6 مهرماه،روزی ک بازی ذوب آهن-سوان سامسونگِ کره بود!
اتفاقا اون عاشق کره جنوبی و فیلم و آهنگهای کره ای بود...
دو ساعتی باهم نزدیک استادیوم بودیم و میحرفیدیم(از هرچی و هرجا ک فکرشو بکنید!)
اونقدری که بقول معروف دهنمون کف کرد!
خیلی حس جالبی بهم دست داد،انگار داشتم عاشق میشدم!!!
باهم رابطه داشتیم تا...
اردیبهشتی ک اون اتفاق افتاد
(البته توهمین مدتم یه اتفاقی افتاد که توی پست های بعدی بیشتر توضیح میدم)
در کل جالبه...
و واسه ی خودم زیادی وحشتناک و دردناک...
منو همراهی کنید(لطفا)
برچسبها: یه گذری به عقب تر , , , ,
بعدِ اون خیلی تنها شدم..
دیگه حتی حوصله خودمم نداشتم!
تو ادامه ی خاطراتم میگم ک چطور با خرابکاریِ خودم..
از دست دادمش...
عــــــــــــــــــــــــــــــاشـــــــــــــــــــقـــــشــــم!
برچسبها: بدون شرح! , چند تا عکس راجب خودم! ,
Khatereh 2 |
Ø M I D |
|
|
بنام خدا
یادمه تا یه جاهایی گفتم...
خب،بریم سراغ بقیه اش.......
شنبه 25 شهریورساعت 6.20بادوستم(احسان)به بهانه ی بازی{ذوب آهن-فولاد}رفتیم فولادشهر؛
دقیقاساعت 7 بااحسان رفتم تومجتمع،همون موقع دست بر تقدیر داشت ازروبرومون میومد؛خب منم که خیلی دوستش دارم..
وقتی دیدمش دست وپاهام یخ کرد،دلم ریخت،قلبم شروع به تپش کرد؛زبونم بنداومده بود!
فقط تونستم بگم: ســــلام.
جواب نداد،انگار کلّ دنیا رو سرم خراب شد!
منم زودی گفتم واقعاخیلی بی معرفت شدی!
بازم بابی محلی رفت...!
خواستم برگردم خونه،ولی نشد،دلم نذاشت.....
برچسبها: درد و دلای خودم , ادامه ی دردودل هام , خاطره هام ,
1 Khatereh
بنام خدا
سلام...
راستش میخوام خاطره هاموبنویسم!!!
اجازه که هست ایشالله؟
ولی نمیدونم ازکجاشروع کنم
ولی بایدازیه جایی شروع کرد،درسته؟؟
! آها...،چطوره ازاسم وسنّم شروع کنم؟
امیدهستم.. متولد1بهمن1375
خب،...
یادش بخیر،اولین باری که دیدمش واقعادلم رفت... .
{کسی که عاشقش بودم... دوستم.. خودمونی بگم.. دوست دخترم!}
برچسبها: خاطرات , درد و دل های خودم , دردودل , , , ,