Khatereh 3
اون شب پیام داد...
ولی خیلی سرد...
منم همه ی سعی و تلاشمو کردم راضیش کنم.. ولی نشد!!
فرداش به یکی از دوستام که ب قول معروف جای برادر جفتمون بود گفتم تو راضیش کن...
باهاش صحبت کرد... باز نشد...!
خواهرم باهاش حرف زد.. نشد!
ولی...
بلاخره.. بعد چند روز...
ادامه ی حرفامو بخونید...
برچسبها: خاطرات , خاطرات3 , بقیه ی درددل هام , همه چی و , , , ,
سر "عشقت" خودمو لو دادم.. راز چشمامو همه فهمید...
عاشقی خونمو ویرون کرده!!
روزا بغض و شبا هق هق.. شده کار شب و روزم!!
خاطرات خــــیلی عجیب اند.. گاهی گریه میکنم...
برای روزهایی که(با او)میخندیدم!
خیلی که "دلتنگت" میشوم.. به آسمان نگاه میکنم...
دلم قرص میشود که تو هم زیر همین سقفی...
تنــــــــــــــهـــــــای تــــــــنـــــهــــــــــام!!
بی قرارم.. واسه چشمات..
اون نگاهی که به یک
دنـــــــــــــــیا می اَرزه...!
موضوعات مرتبط: ، ،
برچسبها: عکس غمگین , متن غمگین , دل گرفته ها ,
دوسدارم یه خورده بریم به عقب تر و بعدش ادامه ی حرفا...
مردادماه89 آشنا شدیم،درست 2 روز بعد از تولدش
یه مدتی باهم بودیم ولی نشد که قرار بذاریم تا...
تا 6 مهرماه،روزی ک بازی ذوب آهن-سوان سامسونگِ کره بود!
اتفاقا اون عاشق کره جنوبی و فیلم و آهنگهای کره ای بود...
دو ساعتی باهم نزدیک استادیوم بودیم و میحرفیدیم(از هرچی و هرجا ک فکرشو بکنید!)
اونقدری که بقول معروف دهنمون کف کرد!
خیلی حس جالبی بهم دست داد،انگار داشتم عاشق میشدم!!!
باهم رابطه داشتیم تا...
اردیبهشتی ک اون اتفاق افتاد
(البته توهمین مدتم یه اتفاقی افتاد که توی پست های بعدی بیشتر توضیح میدم)
در کل جالبه...
و واسه ی خودم زیادی وحشتناک و دردناک...
منو همراهی کنید(لطفا)
برچسبها: یه گذری به عقب تر , , , ,
Khatereh 2 |
Ø M I D |
|
|
بنام خدا
یادمه تا یه جاهایی گفتم...
خب،بریم سراغ بقیه اش.......
شنبه 25 شهریورساعت 6.20بادوستم(احسان)به بهانه ی بازی{ذوب آهن-فولاد}رفتیم فولادشهر؛
دقیقاساعت 7 بااحسان رفتم تومجتمع،همون موقع دست بر تقدیر داشت ازروبرومون میومد؛خب منم که خیلی دوستش دارم..
وقتی دیدمش دست وپاهام یخ کرد،دلم ریخت،قلبم شروع به تپش کرد؛زبونم بنداومده بود!
فقط تونستم بگم: ســــلام.
جواب نداد،انگار کلّ دنیا رو سرم خراب شد!
منم زودی گفتم واقعاخیلی بی معرفت شدی!
بازم بابی محلی رفت...!
خواستم برگردم خونه،ولی نشد،دلم نذاشت.....
برچسبها: درد و دلای خودم , ادامه ی دردودل هام , خاطره هام ,
بعدِ اون خیلی تنها شدم..
دیگه حتی حوصله خودمم نداشتم!
تو ادامه ی خاطراتم میگم ک چطور با خرابکاریِ خودم..
از دست دادمش...
عــــــــــــــــــــــــــــــاشـــــــــــــــــــقـــــشــــم!
برچسبها: بدون شرح! , چند تا عکس راجب خودم! ,
1 Khatereh
بنام خدا
سلام...
راستش میخوام خاطره هاموبنویسم!!!
اجازه که هست ایشالله؟
ولی نمیدونم ازکجاشروع کنم
ولی بایدازیه جایی شروع کرد،درسته؟؟
! آها...،چطوره ازاسم وسنّم شروع کنم؟
امیدهستم.. متولد1بهمن1375
خب،...
یادش بخیر،اولین باری که دیدمش واقعادلم رفت... .
{کسی که عاشقش بودم... دوستم.. خودمونی بگم.. دوست دخترم!}
برچسبها: خاطرات , درد و دل های خودم , دردودل , , , ,